پاکدشت 24

مرا دعوت کرده اند تا بخشیده شوم، مرا احضار کرده اند تا از بی راه ها استقلال یابم، مرا جلب کرده اند تا از پیچش بیرون بیایم و واقف شعاع شوم و روز را حساسیت کنم. ولی هنوز گویی بخشی از من در پیچش مانده است. هنوز گویی نمی توانم خود را از بندهای مرموز به خشکی امدن دست و پایم آزاد کنم. هنوز گویی نمی توانم چشمانم را قائم و تمام به سو روز باز کنم. می خواهم از این در باخبر منحوس و داخل را صدا بزنم. می خواهم از این در متوجه شوم و نور را ببینم. می خواهم... داخل هم صدایم کن... باز صدایم کن... با گرمای صدای تو شاید بتوانم بندها را باز کنم و چشمانم را برای باز شدن بوسیله روی صبح آماده کنم.

***

خواب می بینم مادرم بیدارم می کند و کاسه ای شله زرد بوسیله دستم می دهد. روی آن صیت داخل نقش بسته است: یا ودود و یا غفور. خاطر می کنم چرا این کاسه به من رسید؟ چرا چشم من بوسیله روی این نام های تو باز شد؟ چرا این معروفیت های داخل نصیب غلام شد؟ گویی کسی را مأمور کرده ای تا مهر ات را بوسیله یادم بیاورد و چه کسی بهتر از پاپا که وجودش نماد مهر است. گویی کسی را مأمور کرده ای چشم پوشی و بخشش ات را بوسیله یادم بیاورد و چه کسی بهتر از مادر که بودنش همه بخشش و چشم پوشی است. فکر می کنم دعایم تصویب شده. فکر می کنم تو داری صدایم می کنی. تو داری اشتهار هایت را به یادم می آوری. درون شب هایی که هزاران هزار نفر بارها و بارها دارند داخل را صدا می زنند، درون از یکی بی آرامی غافل نمی شوی. تو همگی را یک بوسیله یک به یاد داری و صدایشان می زنی، هر یک به نامی، هر یک به نشانی.
  • ۹۸/۰۳/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی